فاطمه زهرافاطمه زهرا، تا این لحظه: 14 سال و 8 روز سن داره
فریمافریما، تا این لحظه: 8 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره

فاطمه زهرا وفریماقلب بابایی

سال نو

سلام دوستای عزیزم تولده عیدشما مبارک       امسال موقع سال تحویل بابام خونه بود ظهرمامانم اومدسفره هفت  سین کوچکی برای من چیدمنم گفتم باید بزرگ بچینی اومدویه سفره بزرگ دیگه برام چید منم همون موقع بالباس خونه کنارشون عکس گرفتم درضمن روز اول فروردین تولد باباشهابم هست مامانم براش یه کیک درست کردهمراه سال تحویل براش جشن گرفتیم بعدازسال تحویل رفتیم خونه باباجون کمال کیک بابام روهم بردیم اونجا بریدیم همه دست زدن منم رقصیدم بهش کادودادیم جای بهزادوعمه سمیه هم خیلی خالی بوداخه رفته بودن کیش روز اول عیدرفتیم چندجا عیددیدنی دیگه خیلی خسته شده بودم اخه فرداش هم شنبه سال ب...
8 فروردين 1393

سده سوزوتولد

سلام روز10 بهمن سده سوزهمراه باتولدباباجون کمال وعمه سمیه بودرفتیم پاریز توی همون خونه باغ باباجون بهزادهنوزم یه کم برف بود که منو محمدوبهزاد رفتیم بازی خیلی خوش گذشت ناهارخوردیم بعدش عصر هم اش درست کردیم وخوردیم مامان عکس نگیر اگرنه دم دهنمو میگیرم اینجا دارم کمک عزیز سنگهای خوشکل ازرودخونه جمع میکنم باباجون یه اتیشی هم به راه انداخت که دیگه تولد روکنار اتیش جشن گرفتیم کیک تولدروبریدن وماهم خوردیم ازروی اتیش پریدیم کلی عکس گرفتیم چون بابام شیفت شب بود ومیبایست بره سرکار زودبرگشتیم اینم منو بابام باکیک تولد بهزاد اینور نگاه کن مامانم میخواد عکس بگیره اینجام کادو عمه وباباجون رودادم والان خو...
15 بهمن 1392

برف

سلام روزتولدحضرت محمد بابام بیکاربودکه عمه ها گفتن بیا بریم پاریز برف بازی که بابام هم قبول کردهمه باهم خونه باباجون بودیم بعدیه اش درست کردیم بردیم اونجارفتیم توی باغ باباجون بهزاد کلی برف بازی کردیم اش خوردیم بعد ازبس دستامون یخ زده بود یه ادم برفی کوچولو درست کردیم   اینم منو بابام باادم برفی   اه متافسانه (متاسفانه )یادمون رفت بامحمدوبهزادکنار هم عکس بگیریم ولی جداگرفتیم نگاه کنید   ...
6 بهمن 1392

کار دست مامان

سلام خداروشکر حالمبهترشده اینروزاخودمو باتلوزیون سرگرم کردم من عاشق برنامه کودک هستم مخصوصا دوراوعموپورنگ که عمه هم از بندرست تحریردوراواسم خریده عمه جون ممنونم     مامانم باکاموا برام پاپوش واشارپ وکلاه بافته منم گفتم دستت درد نکنه خیلی قشنگن نیگام کنین             ...
5 دی 1392

یلدا92

  سلام یلدامبارک امسال هم مثل هرسال شب یلداباباشهاب سرکاربودمنم بامامانم رفتیم خونه باباجون کمال اونجاهم کسی نبودچون محمدمهدی رفته بودخونه اون یکی باباجونش وبهزادهم رفته بندر.تازه منم مریض بودم یه گوشه خوابیده بودم نه هیچی میتونستم بخورم نه حرف بزنم آخه دهنم تمام تاول زده هیچی حال ندارم مامان وبابام روهم خسته کردم.   نگاهم کنیدچه قدر بی حالم         ...
1 دی 1392

سفرقشم

                      11مهرهمراه باباجون کمال وعزیزوعمه  رفتیم بندرعباس   ازاونجاهم رفتیم جزیره قشم صبح زودراه افتادیم نزدیک   ظهررسیدیم دوروزی که اونجابودیم خیلی خوش گذشت هم لب   ساحل رفتیم هم پاساژوموزه  رفتیم منم کلی واسه خودم خریدکردم                 من آماده شدم بریم لب ساحل من باباجون داخل موزه حیوانات خسته شدم بقیه موزه راباکالسکه میگردم دیگه خسته شدم می خوابم ...
14 مهر 1392

تولدبهزادکوچولو

      آخ جون جشن تولد24شهریورتولدبهزادکوچولوبود عمه سمیه 28شهریورواسش تولدگرفت من لباس عروس پوشیدم یه تاپ باشکل انگری بردزهم برداشتم که عوض کنم باتم تولدبهزادست باشم خیلی خوب بودخوش گذشت تم تولدبهزادانگری بردزبود بابچه هابازی کردم کلی هم رقصیدم                     میزعصرانه باتم انگری بردز         مامان عکس نگیرببینم اونطرف چه خبره                من بابچه هاکنارکیک تولدبهزاد &nb...
8 مهر 1392