مشهد
سلام
دیدیدبرگشتیم
رفتم مشهدوبرگشتم تابراتون بنویسم
شب ساعت 10 بلیط داشتیم که حرکت کنیم همه رفتیم راه اهن بهزاد دیرتراومداخه دوتا
باباجون وعزیزومامان جون وعمو شمس وباباومامانم بودنتاقبل ازبهزاد سکوت بود ولی وقتی
که اومد دوتایی باهم شدیم واونجاکلی بازی کردیم تااینکه قطار اومدشب خوابیدیم صبح
بابهزاد کلی بازی وشیطنت کردیم تارسیدم مشهدرفتیم هتل بعدم رفتیم حرم حالا من
خسته میشدم خواب میرفتم ولی بیچاره عمه اسایش نداشت بااین بچه اش توی کالسکه
هم نمینشست مدام منم کتک میخوردم فقط داد میزدم یه روز باعمه هارفتیم الماس شرق
اونجاهم کارمون همین بود یه روز همگی باهم رفتیم گنبد خشتی کلی کتاب خریدم هرروز
میرفتیم حرم برای نماز وزیارت وکلی هم شیطنت بابام کلی وسیله خرید برام مامان جونم
سرماخورد خلاصه کلی خوش گذشت موقع برگشت ساعت 3.5بلیط داشتیم که توی قطار
بازی کردیم وشب خوابیدیم صبحش رسیدیم سیرجان حالاعکسام روهم نگاه کنید
موقع رفتن توی قطار
منو بابام وباباجون سیدداود
اینجام میدونی کنار الماس شرق که بهزاد خواب بود منو بابام وپرهام عکس گرفتیم
اينجامنوبابام توي حرم