مشهد
شهریور٩٠بادوست بابایی رفتیم مشهدکه اسم پسرکوچولوشون صدراهست
اونجا مدام بغل بودی چون هنوز راه نمیرفتی باشیشه شیرت گولت میزدیم تاتوی کالسکه مینشستی
روزی که ازمشهد اومدیم اینقدرخسته بودی که بچه ات روبغل گرفتی وباکفش خوابیدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی