فاطمه زهرا وفریماقلب بابایی

شب یلداخونه باباجون کمال بودیم   خیلی خوش گذشت عمه وعموهایم هم بودنند     اینم سینی اجیل من وبهزادومحمدمهدی ...

    من ازاول محرم هرصبح ساعت ٦بلندمیشم همراه مامان ساره میرم زیارت   عاشورا وقتی هم میام خونه خسته ام می خوابم   هرشب هم باعمه وعزیزمیرم حسینیه روضه   منتظرهستم ششم محرم برم همراه باباباشهاب هییت   من رفتم کناربیرق عکس گرفتم   اینجاهم رفتم داخل حوض کنارعکس حضرت ابوالفضل عکس گرفتم   اینجاهم کنارخیمه هاهستم     اینم منوبهزاد   باکمک باباشهاب دارم شمع روشن میکنم   ...

                    سلام مامان ساره تولدت مبارک این گل زیباازطرف باباشهاب امروزبا بابامی خواهیم بریم برات کادو بخریم              باعمه هم که رفتم بیرون عمه میگفت چی مامان ساره دوست داره   گفتم هیچی   مامان ساره قراره عیدغدیرتولدبگیره عمه  هم جمعه قبلش  تولدشوگرفت  میرقصم مامان ساره وعمه  تولدتون مبارک               ...

                                   سلام عیدتون مبارک        من امروز ساعت 6:30 از خواب بیدار شدم    اومدم خونه باباجون کمال بع بعیها رو نگاه کنم   دیدم یکیو کشتن ولی اون یکیو دیدم که کشتن خیلی دلم براش سوخت گریه کردم براش                  بعدش هم رفتم تنهابازی کردم آخه محمدمهدی وبهزادکوچولونبودند   ...

                         باباجون کمال امروزرفته بود برای عیدقربان بع بعی خریده بود   من خیلی می ترسیدم همش گریه میکردم     ولی محمدمهدی وبهزادکوچولوبابع بعی هابازی میکردنند                                           مامان ساره منو میبردکناربع بعی که ازمن عکس بگیره ولی من گریه میکردم ...

بازم سلام من بامامان وبابام فردا داریم میریم خونه باباجون سیدداودکران   اونجا مرغ دارن منم میرم با مرغهاشون بازی میکنم ...

دیروز تولد امیر مهدی بود رفتم خونه خاله براش رقصیدم شمعو کمکش فوت کردم خیلی خوش گذشت کلی با بچه ها بازی کردم به امیر مهدی کادو دادیم بعد همه باهم عکس گرفتیم ازسمت راست فاطمهءامیرمهدیءنجمهءفاطمه زهراءهانیه       ...

امروز خونه عزیزجون جلسه قران بود منم چادر خوشکل پوشیدم رفتم  کنارشون نشستم گوش دادم ببینم چی میخونن تا یاد بگیرم بعد منم قرآن خوندم   بعدشم آش خوشمزه ای که درست کردن خوردم  اینم منو وبهزادلباس مثل هم پوشیدیم کنار هم  عکس گرفتیم من بهزادو گرفتم تا فرار نکنه     ...

سلام  ما داریم میریم مسافرت شیراز اینجا امامزاده اسماعیل تو جاده شیراز بود رفتیم زیارت   من با مامان وبابام ومامان جون وباباجون سیدداودباعم  رفتیم شیراز جاتون خالی خیلی خوب بود اونجا خونه یکی ازذوستای باباجون رفتیم ازهمه جاهای شیرازدیدن کردیم : شاه چراغ -حافظیه-سعدی-باغ ارم-باغ دلگشا-تخت جمشید-بازارهاو...  من وبابا شهاب لپامونو چسبوندیم بهم عکس خوشکل بگیریم تو حافطیه   ولی من خیلی اذیت کردم  مدام میگفتم  بدل(بغل)   تازه یه کفش خریدم که باهاش خوردم زمین بینی ولبم زخم شدچون به حرف مامان وعمه گوش نکردم مامان جون وباباجون هم برام یه کاپشن خ...